کاخ آپادانا
کاخ آپادانا از قدیمیترین کاخهای تخت جمشید است. این کاخ که به فرمان داریوش بزرگ بنا شدهاست، برای برگزاری جشنهای نوروزی و پذیرش نمایندگان کشورهای وابسته به حضور پادشاه استفاده میشدهاست.
این کاخ توسط پلکانی در قسمت جنوب غربی آن به «کاخ تچرا» یا «کاخ آینه» ارتباط مییابد. کاخ آپادانا از ?? ستون تشکیل شدهاست که در حال حاضر ?? ستون آن پابرجاست ته ستونهای ایوان کاخ گرد ولی ته ستونهای داخل کاخ مربع شکل میباشد
کاخ تچر
تچر یا تچرا به معنای خانه زمستانی میباشد.این کاخ نیز به فرمان داریوش کبیر بنا شده و کاخ اختصاصی وی بودهاست. روی کتیبهای آمده : «من داریوش این تچر را ساختم.»
این کاخ یک موزه خط به شمار میرود از پارسی باستان گرفته در این کاخ کتیبه وجود دارد تا خطوط پهلوی بالای ستونها از نمای جلوییهای مصری استفاده شدهاست. قسمت اصلی کاخ توسط داریوش بزرگ و ایوان و پلکان سنگی جنوبی توسط خشایار شاه و پلکان سنگی غربی توسط اردشیر دوم بنا شدهاست.
کاخ هدیش
این کاخ که کاخ خصوصی خشایارشا بودهاست در مرتفعترین قسمت صفه? تخت جمشید قرار دارد. این کاخ از طریق دو مجموعه پلکان به کاخ ملکه ارتباط دارد. احتمال میرود آتش سوزی از این مکان شروع شده باشد به خاطر نفرتی که آتنیها از خشایارشا داشتند به خاطر به آتش کشیده شدن آتن به دست وی. رنگ زرد سنگها نشان دهنده تمام شدن آب درون سنگها به خاطر حرارت است. اینجا مکان کوچکی بوده ?*? ستون قرار داشتهاست. به خاطر ویرانی شدیدی که شده اطلاعات زیادی در مورد این کاخ در دسترس نیست خیلیها از اینجا به عنوان کاخ مرموز نام بردهاند. هدیش به معنای جای بلند میباشد و چون خشایار شاه نام زن دوم او هدیش بودهاست نام کاخ خود را هدیش میگذارد این کاخ در جنوبی ترین قسمت صفه قرار دارد و قسمتهای زیادی از کف از خود کوه میباشد.
کاخ ملکه
این کاخ توسط خشایارشا ساخته شدهاست و به نسبت سایر بناها در ارتفاع پایینتری قرار گرفتهاست. بخشی از این کاخ در سال ???? توسط شرقشناس مشهور، پرفسور هرتزفلد، خاکبرداری و از نو تجدیدبنا شد و امروزه به عنوان موزه و اداره? مرکزی تأسیسات تخت جمشید مورد استفاده قرار گرفتهاست.
پارسَه یا تخت جمشید نام یکی از شهرهای باستانی ایران است . در روزگار باستان به نظر آرتور اپهام پوپ پارسه محل برگذاری جشن نوروزبودهاست نه پایتخت. پایتخت سیاسی هخامنشیان شوش و هگمتانه بوده. اسکندر مقدونی سردار یونانی به ایران حمله کرد و این مکان را به آتش کشید. امّا ویرانههای این مکان هنوز هم در نزدیکی شیراز مرکز استان فارس برپا است. این مکان هماکنون از مکانهای باستانی ایران است.
تخت جمشید نام امروزی «پارسَه» است. «پارسه» از زبان پارسی باستان است و یونانیان آن را پِرسپولیس (به یونانی یعنی «پارسه شهر») خواندهاند.
مردم محلی این مکان را جایگاه تاجگذاری پادشاه باستانی جمشید پیشدادی میدانستهاند.
این بنا را تخت جمشید یا قصر شاهی جمشید پادشاه اسطورهای ایران مینامند که در شاهنامه فردوسی بزرگ ساختن کاخهای باشکوه به او که دیو و جنها تختش را حمل میکردند نسبت داده شدهاست. عقائد مختلفی درباره تخت جمشید وجود دارد:پایتخت،خزانه،مکانی مقدس ،محل برگذاری جشنها،نوعی سازمان ملل یا مجلس بزرگان و دانشمندان. آنگونه که در منابع متعدد و گوناگون تاریخی آمدهاست ساخت تخت جمشید در حدود ?? قرن پیش در دامنه غربی کوه رحمت،به عبارتی میترا یا مهر و در زمان داریوش اول(داریوش کبیر)هخامنشی آغاز گردید و سپس توسط جانشینان وی با تغییراتی در بنای اولیه آن ادامه یافت. بر اساس خشت نوشتههای کشف شده در تخت جمشید در ساخت این بنای با شکوه معماران،هنرمندان،استادکاران،کارگران،زنان و مردان بیشماری شرکت داشتند که علاوه بر دریافت حقوق از مزایای بیمه کارگری نیز استفاده میکردند.
وسعت کامل کاخهای تخت جمشید ??? هزار متر مربع است که بر روی سکوئی که ارتفاع آن بین ? تا ?? متر بالاتر از سطح جلگه? مردوشت است، بنا شدهاند و از بخشهای مهم زیر تشکیل یافته است:
ورودی سکو، دو پلکان است که روبروی یکدیگر و در بخش شمالغربی مجموعه قرار دارندکه همچون دستانی است که آرنج خویش را خم کرده و بر آن است تا مشتاقان خود را از زمین بلند کرده و در سینه خود جای دهد. این پلکانها از هر طرف ??? پله? پهن و کوتاه(به ارتفاع?? سانتیمتر) دارند. بر خلاف عقیده بسیاری از مورخین که مدعی بودند ارتفاع کم پلهها به خاطر این بوده که اسبها نیز بتوانند از پلهها بالا بروند، پلهها را کوتاهتر از معمول ساختهاند تا راحتی و ابهت میهمانان (که تصاویرشان با لباسهای فاخر و بلند بر دیوارهای تخت جمشید نقش بسته) هنگام بالا رفتن حفظ شود. بالای پلکانها، بنای ورودی تخت جمشید، «دروازه بزرگ» یا «دروازه? خشایارشا»، قرار گرفتهاست. ارتفاع این بنا ?? متر است. این بنا یک ورودی اصلی و دو خروجی داشتهاست که امروزه بقایای دروازههای آن برجاست. بر دروازه? غربی و شرقی طرح مردان بالدار و بر و طرح دو گاو سنگی با سر انسانی حجاری شده است. این دروازهها در قسمت فوقانی با شش کتیبه? میخی به زبانهایی چون بابلی و عیلامی[نیاز به ذکر منبع] تزیین یافتهاند. این کتیبهها پس از ذکر نام اهورامزدا به اختصار بیان میکند که: «هر چه بدیده زیباست، به خواست اورمزد انجام پذیرفتهاست.»[2]
دو دروازه خروجی یکی رو به جنوب و دیگری رو به شرق قرار دارند و دروازه جنوبی رو به کاخ آپادانا، یا کاخ بزرگ بار، دارد.
پلکانهای کاخ آپادانا
کاخ آپادانا در شمال و شرق دارای دو مجموعه پلکان است. پلکانهای شرقی این کاخ که از دو پلکان - یکی رو به شمال و یکی رو به جنوب - تشکیل شدهاند، نقوش حجاریشدهای را در دیوار کناره? خود دارند. پلکان رو به شمال نقشهایی از فرماندهان عالیرتبه? نظامی مادی و پارسی دارد در حالی که گلهای نیلوفر آبی را در دست دارند، حجاری شدهاست. در جلوی فرماندهان نظامی افراد گارد جاویدان در حال ادای احترام دیده میشوند. در ردیف فوقانی همین دیواره، نقش افرادی در حالی که هدایایی به همراه دارند و به کاخ نزدیک میشوند، دیده میشود.
بر دیواره? پلکان رو به جنوب تصاویری از نمایندگان کشورهای مختلف به همراه هدایایی که در دست دارند دیده میشود.
مخوان آواز،ای دختر!
صدای نغمه ی مستانه ات را در گلو بشکن کن
پسر،آواز عشق انگیز را بس
سرود لحظه های کامیابی را به دور افکن
تو ای دختر که شور نغمه از لبهات لبریز است
برای نغمه هایت فکر دیگر کن
توای مرد جوان کز کام ها در سینه ات بانگی طر بخیر است
سرود قرن را سر کن
***
بخوان آواز،اما همراه بانگ دلاویزت
بگوش ما رسان شبناله های بینوایان را
صدای دردمندان بلاکش را
نوای مبتلایان را
***
مخوان آواز عشق انگیز ای دختر
اگر آواز میخوانی
بخوان آواز دردانگیز آن مرد نگونبختی
که شب بادست خالی می کند آهنگ کاشانه
و با شرمی غم آلوده بجای نان بپای کودکانش اشک میریزد
و غمگین کودکان او
بگردش در تضرع چون کبوترهای بی دانه
***
توای دختر! برای نغمه ی خود فکر دیگر کن
سرود قرن راسرکن
سرود مادری تنها که دور از روی فرزند است
سرود مرد بی آرام زندانی
که با امید دیدار زن و فرزند،در بند است
سرود سرنوشت کودک بی مادری تنها
که شب با دیدگان اشکپالا میرود در خواب
سرود بینوا طفلی
که باشد خنده اش بی رنگ
دل بی مادرش بیتاب
***
اگر آواز میخوانی
بخوان آواز درد آلوده ی پیران غمگین را
که در پیری تهی دستند
نفسهاشان توانا نیست
غروب زندگی در چشمشان پیداست
گه و بیگاه بغضی در گلو دارند
کویر زندگی در زیر پا و کوله بار غصه ها بر دوش
و مرگ خویش را هر لحظه صد بار آروز
دارند
***
اگر آواز میخوانی
سرود دختری بی عشق را برخوان
که در جانش گل عشقی شکوفا نیست
دلی دارد ولی در چشم این و آن دلارا نیست
نگاه گرم و دلبندی که جانش را بر افروزد
بزیر آسمانها نیست
***
پسر، آواز را بس کن
اگر اواز میخوانی
بخوان آواز آن بیمار بیکس را
که چشم بیفروغ خویش را با انتظاری تلخ
براه دوستی نادیده میدوزد
و از تکضربه های پای هر عابر
بامید عیادتها
لبان نیمرنگش میشود خندان
بشوق آنکه با دیدار، شمعی در دل تنگش بر افروزد
ولی جنبنده ای از حال آن بیمار آگه نیست
بغربت تلخ میمیرد
و مرغ جان او از تنگنای شهر تنهائی
بسوی کبریا پرواز میگیرد
***
اگر آواز میخوانی
بخوان آواز غمگین یتیمان را
که همچون طوطی بی نغمه خاموشند
و بر سر هایشان چتر محبت سایه افکن نیست
بدلها راهشان بسته است
***
اگر آواز میخوانی
بخوان آواز ان مادر که از قهر تهیدستی
یگانه کودکش را بر سر راهی، رها کرده است
و با چشمان اشک آلود
سر، سوی خدا کرده است
و با جانی که بیتا بست
برای عزت و اقبال فرزندش دعا کرده است
و باغمهای رنگارنگ
سوی خانه میپوید
بهر گامی نگاهی سوی طفلش میکند غمناک
و زیر لب همیگوید:
خدایا، مادری غمگین و تنها، کودکش تنهاست
دلم را بر غمی سنگین شکیبا کن
زمین و آسمانت را بگو با کودکی تنها مدارا کن
***
تو ای دختر،سرود قرن را سرکن
سرود تلخ آن قومی
که شهر و خانه شان در زیر پای تانگ میلرزد
و در مرگ جوانهاشان ز خشم و غصه لبریزند
و فرزندانشان چون برگهای زرد پائیزی
ز رگبار مسلسلهای دشمن، بیگنه بر خاک میریزند
***
تو ای دختر که شور نغمه از لبهات لبریزست
برای نغمه هایت فکر دیگر کن
تو ای مرد جوان کز کام ها در سینه ات بانگی طر بخیز است
به چه مانند کنم حالت چشمان تو را؟
به یکی اختر رخشنده به دامان سپهر
یا به الماس سیاهی که بشوییدش در جام شراب
به چه مانند کنم موی پریشان تو را؟
به دل تیره شب
به یکی هاله دود
یا به یک ابر سیاه که پریشان شده و ریخته بر چهره ماه
به نوازش گر جان
یا بدان شعله شمعی که بلرزد ز نسیم
به چه مانند کنم سرخی لبهای تو را؟
به یکی لاله شاداب که بنشسته به کوه
به شرابی که نمایان بود از جام بلور
به صفای گل سرخی که بخندد در باغ
به شقایق که بود جلوه گر بزم چمن
یا به یاقوت درخشانی در نور چراغ
مرمر صاف تنت را به چه مانند کنم؟
به بلوری رخشان
یا به یک بستر رویائی نرم
به یک ابر سپید
یا به یک مخمل خوشرنگ نوازش گر گرم
به یک چشمه نور
یا به سیمای گل انداخته از دولت شرم
به گل یاس که پاشیده به آن پرتو ماه
یا به قوئی که رود نرم سبک در دل آب
به چه مانند کنم جلوه پستان تو را
به یکی گوی بلورین که بود در سر آن دانه لعل
یا به یک تنگ بلورین که بود پر ز شراب
به یکی شیشه عطر که دهد بوی بهشت
یا به لیموئی پر از شهد که لرزد در آب
به چه مانند کنم خلوت آغوش تورا؟
به یکی بسته گل
به پرستشگه عشق
یا به خلوت گه جانها که غم از یاد برد
به نفسهای بهار
یا به یک خرمن یاس
به چه مانند کنم؟
من ندانم به نگاهی تو بگو
درفش کاویانی بیگمان یکی از پرارزشترین پرچمهای جهان است که از روز آفرینش آدمی و خوی شهریگری (تمدن) گرفتن، بر افراشته شده است. زیرا این پرچم چندین برتری به همه پرچمهای جهان دارد و فرادادهایی (امتیازاتی) که در آن است درهیچیک از دیگر پرچمها در سراسر جهان یافت نمیشود.
?- این پرچم از دل توده های مردم بیرون آمده و از یک پیشبند چرمی آهنگری دلاور که برای درهم کوبیدن ستم و شکنجه بیدادگران تازی به پا خواست، فراهم آمده است.
?- این پرچم مردمی است و بدست مردم ساده ولی دلیر کوچه و خیابان درست شده و پرچم رسمی کشور بشمار آمده و پذیرفته گشته است. ولی همه پرچمهای دیگر جهان پیمانی (قراردادی) میباشند که از سوی گردانندگان کشور ساخته و پرداخته و به مردم پذیرانده شده اند. تا جایی که من بیاد می آورم هیچ پرچمی در جهان با رأی مردم و همه پرسی برپا نشده است. ازین رو کمتر خواسته مردم در آنها نمایان است. ولی درفش کاویانی بدست مردم ساخته شده و از میان آنها بیرون آمده است.
?- هر کشوری پس از گزینش پرچم برای رنگها و نشانه های آن درونمایه هایی برگزیده است. ولی درفش کاویانی هنگام برافراشته شدن همه درونمایه (معنا و محتوا) خود را بهمراه داشت؛ زیرا در پیکار با دشمن خونخوار و برای سرنگونی او پیشاپیش مردم به پا خواسته به جنبش و چرخش درآمد.
?- این پرچم برای آزادی ایران زمین از دست بیگانگان چیره برآن از دل توده های به خروش آمده برپا گردید.
?- این پرچم زنده کننده ابرتنی، والایی و گران منشی (غرور) درهم کوبیده و نابود شده ایران وایرانی است.
?- این پرچم کهن ترین پرچم جهانی میباشد که به دست ایرانی برافراشته شده است.پس در جهان هیچ پرچمی را نمیتوان یافت که اینهمه فراداد، بویژه فراداد نبرد با اهریمن و سرکوبی بیدادگری و رهایی کشور ازدست دشمن... همه را با هم داشته باشد.
پس به جا و شایسته است که ما آنرا پرچم سرافراز خویش بدانیم و بر آن سر ستایش فرود آوریم.
تاریخ نویسان در باره درفش کاویانی چه مینویسند؟
" تاریخ طبری" مینویسد که درفش کاویانی از پوست شیر بود و پادشاهان آنرا به زیب و زیور بیاراستند و زر و سیم و گوهر بر آن پوشاندند، آنرا " اختر کاویان" نیز مینامند که جز در کارهای بزرگ نمی آورند و جز برای شاهزاده ای که به کارهای بزرگ فرستاده میشد، بر نمی افراشتند.
مسعودی در " مروج الذهب " آنرا از پوست پلنگ میداند که بر چوبهای بلند می آویختند. او درازیش را دوازده و پهنایش را هشت ارش نوشته است (هر ارش از نوک انگشت تا آرنج دست) .
در " برهان قاطع " و " فرهنگ جهانگیری" آمده است که درفش کاویانی چرمی از پوست پلنگ یا ببر بوده که آهنگران هنگام کار بر میان میبستند و کاوه آهنگر آنرا بر سر نیزه کرد و به نبرد با ضحاک پرداخت.
استاد " اسکارمن" مینویسد که از سنجش سه بن مایه به دست آمده، تخته سنگ کنده کاری شده پمپیی، سکه های دودمان " فرته کاره " و شاهنامه فردوسی چنین برمی آید که درفش کاویانی تکه چرمی پاره چهارگوشی بوده که بر بالای یک نیزه آویخته شده و نوک نیزه از پشت آن بسوی بالا نمودار بوده ست. بر روی این چرم آراسته به پرنیان و ابریشم وگوهرهای ناب، ستاره ای میدرخشیده است. این درفش چهار پره داشته است که در هسته آن دایره کوچکی دیده میشود و دربالای آن همین دایره به چشم میخورد. در بخش پایینی چرم، چهار رشته نوار به رنگهای گوناگون سرخ و زرد و بنفش آویخته شده است که در نوک آنها گوهرهای ناب آویزان میباشند.
در نمایشگاه باستانی لوور پاریس در بخش ایران کاسه هایی یافت میشوند که در ته آن درفش کاویانی کشیده شده و بر روی آنها نوشته شده است: 4600 سال یش از زادروز مسیح؛ بدینگونه دست کم کهن بودن درفش کاویانی تا 6600 سال پیش میرود.
درفش کاویانی چگونه برپا گردید؟
فردوسی توسی استاد سخن و قهرمان سترگ پیکارجوی تاریخ ایران که با قلم ،منش زخم خورده ایرانیان را مرهم نهاد و درمان کرد و آنها را به منش از دست رفته شان آگاه نمود و به خویشتن خویش برگرداند، از درفش کاویانی بارها از " اختر کاویانی" یاد کرده است و در برپا خیزی " کاوه آهنگر" چگونگی درست شدن آنرا بازگو میکند که چنین است:پس از آنکه کاوه آهنگر در بارگاه ضحاک ماردوش، به بزرگان بیخرد پیرامون ضحاک میتازد و نامه ای را که آنها برای این خونخوار بیدادگر دستینه (امضا) کرده و او را مردی نیکوکار، نیک سرشت، برجسته و مردمدار شناسانده بودند، از هم میدرد، همراه فرزندش از بارگاه بیرون میرود و به میان توده های به خشم آمده میدود و با پاره کردن پیشبند چرمین خود و بر نیزه کردن آن، پیکاری سهمگین و دشمن کوب را پی میریزد که در این باره فردوسی بزرگ چنین میسراید:
بر او انجمن گشت بازارگاه |
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه |
جهان را سراسر سوی داد خواند |
همی بر خروشید و فریاد خواند |
بپوشند هنگام زخم درای |
از آن چرم کاهنگران پشت پای |
همانگه ز بازاز برخواست گرد |
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد |
همانطور که در گفتار پیش گفته شد، کاوه بسوی فریدون میشتابد و او را می یابد و به یاری مردم او را پادشاه ایران زمین میخوانند. از اینرو فریدون با رایزنی مردم بر درفش کاویانی برسر نیزه که به جنبش درآورنده مردم پر خروش بود ارج مینهد و آنرا غوته ور در زر وسیم گوهری تابناک میکند:
سراندر کشید و همی رفت راست |
بدانست خود کافریدون کجاست |
به دیدنش آنجا و برخاست غو |
بیامد به درگاه سالارنو |
به نیکی یکی اختر افکند پی |
چو آن پوست بر نیزه بردید کی |
ز گوهر بر و پیکر و زرش بوم |
بیاراست آنرا به دیبای روم |
همی خواندش کاویانی درفش |
فروهشت زو سرخ و زرد و بنفش |
این چرم بی ارزش پیشبند آهنگری، بدینگونه برجسته ترین و بزرگترین پدیده فروزانی میگیرد که بر تارک مینشیند و پرتو می افشان
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
بررسیها و پژوهشگرهای گسترده نشان میدهد که درفش کاویانی چرم پاره چهارگوشی بوده که بر بالای یک نیزه که نوک آن از پشت نمایان بود، آویزان میشده است. در میان پرچم یک ستاره بزرگ یا چهار پره به چشم میخورد که به چهارگوشه آن پایان میافته است. در بالای آن اختر دیگری یافت میشد که چنبره کوچکی بود.
بدینگونه در درفش کاویانی دو ستاره در میان و بخش بالایی یافت میشده است. در زیر آن در همه گوشه و کنارهایش، رشته نوارهایی که گویی تا پنج تا میرسید، آویزان بوده است که به زر و سیم و گوهرهای تابناک و ناب زیوربندی شده بودند. رشته های آویزان شده بخش زیرین چرم چهارگوش به سه رنگ سرخ و زرد و بنفش آراسته بودند.
فردوسی برگزیدن این سه رنگ را از آن فریدون میداند که خود درفش کاویانی را نیز به زیور و دیبای رومی و ابریشم و پرنیان نیز آذین بندی نمود که در همین باره سراییده است:
همی خواندش کاویانی درفش |
فروهشت ازو سرخ و زرد و بنفش |
فردوسی در جایی دیگر نیز به همین سه رنگ انگشت میگذارد و میسراید:
ز تابیدن سرخ و زرد و بنفش |
هوا شد بسان پرند درفش |
تولدی دیگر
آن روزها
آن روزها رفتند
آن روزهای خوب
آن روزهای سالم سرشار
آن آسمان های پر از پولک
آن شاخساران پر از گیلاس
آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها
- به یکدیگر
آن بام های بادبادکهای بازیگوش
آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها
ان روزها رفتند
آن روزهایی کز شکاف پلکهای من
آوازهایم ، چون حبابی از هوا لبریز ، می جوشید
چشمم به روی هرچه می لغزید
آنرا چو شیر تازه مینوشد
گویی میان مردمکهای
خرگوش نا ارام شادی بود
هر صبحدم با آفتاب پیر
به دشتهای ناشناس جتجو میرفت
شبها بهنگل های تاریکی فرو می رفت
آن روزها رفتند
آن روزهای برفی خاموش
کز پشت شیشه ، در اتاق گرم ،
هر دم به بیرون ، خیره میگشتم
پاکیزه برف من ، چو کرکی نرم ،
آرام میبارید